حسناحسنا، تا این لحظه: 10 سال و 9 ماه و 27 روز سن داره

حسنا عزیز مامان و خاله

حسنا در روزهای اول تولد

به به مثلا اینجا تعجب کردی!! این عکس برای روز دوم تولدته     اینم پاهای کوچولوته که تو بیمارستان اسمتو نوشته بودن عوضی نشدی! آخه یه حموم اینقدر کولی بازی داشت! حسابی ما رو ترسونده بودیا اینجا نازت کردم خوشت اومد داری میخندی ...
19 شهريور 1392

حسنا در روزهای اول تولدش

  اینجا با عروسکای خاله عکس یادگاری گرفتی ببین چقدر کوچولویی تو گشنته ما در فکر عکس گرفتنیم خب معلومه نتیجشم اینطور میشه! چهار روز بیشتر از تولدت نگذشته ببین چه ژستی گرفتی خوابیدی اینم یه نوع دیگه از ژستای خوابیدنت ...
19 شهريور 1392

غم های کوچیک حسنا

  سلام خاله جون. وقتی به صورت معصومت نگاه میکنم همه غم ها یادم میره. وقتی گریه میکنی دنبال دلیل گریت می گردیم دلیلش از 4 تا مسئله فراتر نمیره. یا میخوای آروغ بزنی و دلت درد میکنه. یا جاتو خیس کردی، یا گرسنته، یا خسته ای و خوابت میاد و... ای کاش همه آدم ها این طور بودن. به عبارتی گریه زبان تو هست وقتی کوچیکی. گریه آدم بزرگا دیگه این دلیلای کوچیک تو رو نداره. حل درداشونم به آسونی ساکت کردن تو نیست. لذت ببر از کودکیت عزیزم. وقتی بهت نگاه میکنم و تو بهم زل میزنی رو خیلی دوست دارم. همش میگم یعنی منو میبینی. یعنی این نگاه رو به خاطر داری. همش میگم حسنا بزرگ شد کی میشه! چه شخصیتی داره. شخصیت مستقلش چطوریه! آیا ما در آینده عاملی میشیم برا بار...
18 شهريور 1392

روز دختر با حسنا جون

سلام خاله جون. روزت مبارک. امروز تو تقویم زندگیمون یه روز مشترک واسه من و تو است. همزبون من امروز تویی. هر چند خیلی کوچولویی. ولی با نگاهات کلی حرف میزنی باهام. از این به بعد هر ساله بابا مامانتم این روز رو به یمن اومدن تو باید جشن میگیرن. چون دختر گلی مثل تو دارن و به شیرینی زندگیشون اضافه شده. روز دختر امسال یک ماه و 19 روزته ...
16 شهريور 1392

حسنا در حالتهای مختلف

حسنا وقتی گریه میکنه! مامانیش سشوار رو روشن میکنه   حسنا آروم آروم میشه و میره تو فکر. یاد زمان قدیم میکنه که تو یه دنیای دیگه بود. آخ یادش بخیر ...
11 شهريور 1392

لبخند اجتماعی حسنا

سلام خاله جون. فدات بشم که اینقدر ناز میخوابی. عاشق اون موقعاییم که مثل جوجو لبات رو باز میکنی و گشنت میشه میخوای هر چی جلو  دهنته بخوری! ای شکمو. امروز به نسبت روزای قبل نی نی خوبی بودی. یعنی زیاد بی تابی نمیکردی. وقتی تو ننو تکونت میدادم چشات باز بود اما گریه ی گوش خراش نمیکردی.مامان جونت میگفت: راحت شدم چشم نخوره انگاری از چلش رد شده بچم آروم تر شده. وقتی بوست میکردم تازه بهم لبخندم میزدی. بقول مامانت این ماه لبخند اجتماعی میزنی. از ماه دیگه شاید واسمون قهقهه بزنی. مامانت میگه بی صبرانه منتظر اون لحظه ام که حسنا بلند بلند بخنده و یا موقعی که راه بره. منم بهش میگفتم دیگه اون موقع باید بدویی دنبال حسنا. الان حداقل میدونی یه جا میخوابه ...
11 شهريور 1392

داروهای حسنا

خاله جون دلت بعضی وقتا خیلی درد میگیره. مامان جونتم این دارو ها رو بهت میده. فکر کنم خیلی تلخ باشه. اخه ازشون خوشت نمیاد ...
11 شهريور 1392